تبلیغ رایگان کانال تلگرام

با سلام

تبلیغ کانالهای مفید و تاثیر گذار به صورت رایگان

جهت درج لینک آدرس و مشخصات کانال خود را در قسمت نظرات همین پست ثبت کنید.



:: برچسب‌ها: تبلیغ , رایگان , کانال , تلگرام , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : چهار شنبه 18 آذر 1394
تبلیغ رایگان کانال تلگرام

کانال تلگرام اسلام آمریکایی

اسلام آمریکایی...
همه چیز درباره ی اسلام آمریکایی...

تشیع انگلیسی و...

لینک کانال:
https://telegram.me/Americanislam



:: برچسب‌ها: تبلیغ , رایگان , کانال , تلگرام , تشیع , انگلیسی , اسلام , آمریکایی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : چهار شنبه 18 آذر 1394
عکس



:: برچسب‌ها: عکس , جنگ نرم , موس , انتفاضه , سایبری , اسرائیل , Enter ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : جمعه 11 مهر 1393
نشستم سر راه تو هرچه بادا باد...

نه يادي ميكني ازمن ، نه ميري ازياد

بيا كه چشم سياه تو كاردستم داد

 

هميشه گيسوان پرچمي ات

كنار غربت اين جاده مي وزد در باد

 

 هنوز كودكي ام را به ياد دارم

    آه...

كسي شبيه تو قلبم را تكان مي داد

 

دلم به سوي تو همچون مترسكي كوچك

ميان حمله ي گنجشكها به خاك افتاد

 

اگرچه مي گذري ، بي اشاره اي حتي!

نشستم سر راه تو هرچه بادا باد...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : 27 شهريور 1391
بهزيستي

بهزيستي نوشته بود:شير مادر،مهرمادر جانشين ندارد...
همشير مادر نخورده مهر مادر پرداخت شد...
پدر يك گاو خريد...
ومن بزرگ شدم...
اما هيچكس حقيقت حال مرا نشناخت...
جز معلم عزيز رياضي ام كه يشه ميگفت:گوساله بتمرگ!!!


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : 27 شهريور 1391
پیامکهای ناب امام زمانی
       پیامکهای ناب امام زمانی
اي قلم در حرفهايت اثري نيست / براي من از آشنا خبر نيست

اي خدا ، اين جمعه هم آمد و رفت / از يوسف فاطمه خبري نيست . . .
.
يقين بدان که اثر مي‌کند دعاي فرج / و از عنايت آن صاحب‌الزمان برسد

شروع دفتر باور به نام او زيباست / اگر که ختم غزل هم به پاي آن برسد . . .
.

اي جان جهان بسته به يک نيم نگاهت / دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت

هم بام فلک پايگه قدر و جلالت / هم چشم ملک خاک قدم هاي سپاهت

.

اذان جمکران شوري به پا کرد /  دلم را از غم عالم جدا کرد

صبا را گشته بودم محرم راز /  مرا با رمز غيبت اشنا کرد . . .
.

با توام اي دشت بي پايان سوار ما چه شد / يکه تاز جاده هاي انتظار ما چه شد؟

آشناي” لا فتي الا علي” اينجا کجاست؟ / صاحب” لا سيف الا ذوالفقار “ما چه شد؟

.

نازم آن رعنا قدت را، خال رويت را لبت را / با غم غيبت چه سازي روزهايت را شبت را

اي گل نرگس کجايي؟ دردمندان را دوايي / گوشه چشمي نمايي اين مريضان غمت را

.

سلام بر انتظار

منم و جمعه هاي بي سامان / منو و اين ندبه هاي بي پايان

در اين کوير پر زسراب / کجاست آن باران . . . ؟


.

آقا نگاهت جاي آهوهاست، مي دانم / دستان پاکت مثل من تنهاست، مي دانم

آقا دلت در هيچ ظرفي جا نمي گيرد / جاي دل تو وسعت درياست ، مي دانم . . .
.
خدايا ! زنده کن شوق دعا را / شبي سرشار کن از خويش ما را

ببين چشم انتظاران بهاريم / پر از آيينه کن تقويم ها را  . . .
.

اي سبز پوش کعبه دلها ظهور کن / از شيب تند قله غيبت عبور کن

درد فراق روي تو ما را زغصه کشت / چشم انتظار عاشق خود را صبور کن . . .
.
هر هفته تلخ امد رد شد نيامدي / خورشيد زير سايه لگد شد نيامدي

بغضم شکست تکه ابري بباردت / اب از گلوي حوصله رد شد نيامدي . . .
.
يک عمر ميله هاي قفس را شمر ده ام / با شوق دستهاي تو يا ايها العزيز


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : 27 شهريور 1391
چهار شمع

 چهار شمع                                                

چهار شمع به آرامی می‌سوختند و با هم گفتگو می‌کردند

محيط به قدری آرام بود که گفتگوی شمع‌ها شنيده می‌شد

اولين شمع می‌گفت: من «دوستی» هستم اما هيچکس نمی‌تواند مرا شعله‌ور نگاه دارد و من ناگزير خاموش خواهم شد.

    شمع دوستی کم نورتر و کم نورتر شد و خاموش گشت.

شمع دوم می‌گفت: من «ايمان» هستم اما اغلب سست می‌گردم و خيلی پايدار نيستم

شمع سوم با اندوه شروع به صحبت کرد: من «عشق» هستم ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار می‌گذارند و اهميت مرا درک نمی‌کنند.آنها حتی فراموش می‌کنند که به نزديکان خود عشق بورزن  

 و بی درنگ از سوختن باز ايستاد.

در همين لحظه کودکی  وارد اتاق شد. چشمش به شمع‌های خاموش افتاد و گفت: شما چرا نمی‌سوزيد! مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانيد؟
                                                          و ناگهان به گريه افتاد.

با گريه کودک شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت: نگران نباش! تا زمانی که شعله من خاموش نگردد شمع‌های ديگر را روشن خواهم کرد.
    من اميد هستم

    کودک، با چشم‌هائی که از شادی
می‌درخشيدند، شمع اميد را در دست گرفت و دوستی، ايمان و عشق را شعله‌ور ساخت.
شمع ”اميد“ زندگی شما هرگز خاموش نگردد تا هميشه آکنده از ”دوستی، ايمان و عشق“ باشيد

 

 

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : 27 شهريور 1391
وارث نور

صبحي دگر مي‌آيد اي شب‌زنده‌داران
از قله‌هاي پر غبار روزگاران
از بيكران سبز اقيانوس غيبت
مي‌آيد او تا ساحل چشم‌ انتظاران
آيد به گوش از آسمان: اين است مهدي!
خيزد خروش از تشنگان: اين است باران!
با تيغ آتش مي‌درد آن وارث نور
در انتهاي شب گلوي نابكاران
از بيشه‌زاران عطرهاي تازه آيد
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آهنگ ميدان تا كند او، باز ماند
 درگرد راهش مركب چابك‌سوارن
آيينه آيين حق، اي صبح موعود!
ماييم سيماي تو را آيينه داران
ديگر قرار بي تو ماندن نيست در دل

كي مي‌شود روشن به رويت چشم ياران؟


 
  …اي فرزند ماههاي تابان! 

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : یک شنبه 19 شهريور 1391

به نام خدا

 

برای شادی و سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) صلوات بفرستید.

 

 

 فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین کمالات انسانی آراسته بود.
شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد به همین علت دختر عزیزش زهرا (علیها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاری می کردند اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند.
رسول خدا فاطمه را برای علی (علیه السلام) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد.
پیشنهاد به علی (ع):
اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه (علیها السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر که پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : یک شنبه 19 شهريور 1391
وقت اضافی برای خدا

لطفا تا آخرش بخونید :
چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد
می‌گذره!

 

چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید
می‌ریم کم به چشم میاد!

چقدر خنده داره

که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت
می‌گذره!
چقدر خنده داره
که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما
وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو
پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت
می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!
چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان
دنیا آسونه!

چقدر خنده داره
که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف
نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره

که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما
بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

چقدر خنده داره

که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!

چقدر خنده داره

که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به
بهشت برن!

چقدر خنده داره

که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که
در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر
در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!

خنده داره

اینطور نیست؟

دارید می‌خندید؟

دارید فکر می‌کنید؟

این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.

آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از لیست خود
پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.
این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره


|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : دو شنبه 12 ارديبهشت 1390
با من حرف بزن!...

با من حرف بزن!...

خدا: بنده ي من ، دوركعت نماز شكر بخوان

بنده: خدايا خسته ام و برايم مشكل است كه نيمه شب از خواب بيدار شوم

خدا: بنده ي من قبل از خواب اين دو ركعت را بخوان

بنده: خدايا...دوركعت زياد است...!امروز خيلي خسته ام آيا راه ديگري ندارد؟

خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و روبه آسمان كن و بگو‹‹يا الله››

بنده: خدايا ، من در رخت خوابم ؛ اگر بلند شوم ، خواب از سرم ميپرد

خدا: بنده ي من همان جا كه دراز كشيده اي تيمم كن ، تيمم كن و بگو‹‹يا الله››

بنده: خدايا هوا سرد است و من نميتوانم دستانم را از زير پتو در بياورم

خدا: بنده ي من در دلت بگو‹‹يا الله›› آن را برايت نماز شب حساب ميكنم

بنده اعتنايي نميكند و خوابد

خدا: ملائكه ي من ، اورا ببينيد... من اينقدر آسان گرفته ام ، اما اوخوابيده؛ چيزي به اذان صبح نمانده است...اورا بيدار كنيد ، دلم برايش تنگ شده ،او امشب با من حرف نزده است.

ملائكه: خداوندا،دوباره اورا بيدار كرديم اما باز خوابيد

خدا: ملائكه ي من،درگوش او بگوييد:پروردگار منتظر تو است

ملائكه: پروردگارا... بازهم بيدار نمي شود

خدا: اذان صبح را ميگويند... هنگام طلوع آفتاب است ، اي بنده ي من بيدار شو.نماز صبحت قضا ميشود، خورشيد از مشرق سربر مي آورد

ملائكه: خداوندا نميخواهي با او قهر كني؟!

خدا: او جز من كسي را ندارد، شايد توبه كرد... بنده ي من ، هنگامي كه تو به نماز مي ايستي من آنچنان گوش فراميدهم كه انگارهمين يك بنده را دارم ؛ وتو چنان غافلي كه گويا صدها خدا داري!!


|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : محمدرضاطالع نیا
تاریخ : شنبه 10 ارديبهشت 1390

تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد